[ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به کسب . آنچه شخصی از کسب و ورز و جد و جهد تحصیل کرده باشد. (ناظم الاطباء). مکتسب . (یادداشت مؤلف ). آنچه به وسیله ٔ سعی و کوشش و مهارت بدست آرند. مقابل فطری . (فرهنگ فارسی مع ...

[ ت َ ] (اِ) انجیلی (در گرگانرود). رجوع به انجیلی و جنگل شناسی ساعی ص 182 شود.

[ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان نیگنان بخش بشرویه ٔ شهرستان فردوس که در 39هزارگزی شمال بشرویه و 4هزارگزی شمال نیگنان واقع است . دامنه و گرمسیراست و 275 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، ارزن، ابریش ...

[ زَف ْی ْ ] (ع مص ) راندن باد ابر راو سبک و پراکنده گردانیدن . ◄ بانگ کردن کمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ◄ برداشتن سراب چیزی را در هوا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) ...

[ ت َ ک َف ْ فی ] (ع مص ) دراز شدن گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

[ ل َ ] (ع مص )مخالطت . معاشرت (دزی ).

[ ع ُ فی ی ] (ع ص، اِ) ج ِ عافی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عافی شود.

[ ح ِ ] (ع ص نسبی، اِ) منسوب به حِسبَة. امور حسبی و حسبیة، کارهائی که در عهده ٔ محتسب است . رجوع به حسبة و محتسب شود.

[ ب َ بی ی ] (ص نسبی ) منسوب به بسبة از قرای بخارا. (لباب الانساب ) (سمعانی ) (معجم البلدان ). و رجوع به بسبة شود.

[ طُ فا ] (ع اِ) ج ِ طفیة. (منتهی الارب ).

[ ج َف ْی ْ ] (ع مص ) جفاء. بر زمین انداختن کسی یا چیزی را. (ناظم الاطباء): جفاه ؛ برزمین انداخت او را. (منتهی الارب ). رجوع به جفاء شود.

[ ح َ دَ] (اِخ ) فضل الحدبی . فرقه ٔ حدبیه از معتزله بدو منسوبند. چنین گفته است تهانوی در «کشاف اصطلاحات الفنون » و آن تصحیف حدثی است . رجوع به حدیثی و حدثی شود.

(نَ سَ) [ ع . ] (ص .) منسوب به نسب

[ ح َ ] (ص نسبی ) زندانی . بندی . محبوس . مسجون . دوستاقی . دوستاخی .

(اِخ ) به روزگار دیلم مردم کران و ایراهتان را قهرکردند و بطاعت آوردند و ده هزار مرد از ایشان به عهد عضدالدولة در خدمت او بودند بر سبیل سپاهی و مقدم ایشان یکی بود حابی نام . (فارسنامه ٔ ابن بلخی چ اروپ ...

[ خ ُ ] (اِخ ) ستاره مشتری . (یادداشت بخط مؤلف ) : درنده چو شیران دمنده چو ثعبان درفشان چو خسبی درخشان چو آذر.استاد بلعمی .