World of Words
Kamanak Encyclopedia of Analysis and Viewing Persian Content
View (وس) in Kamanak, meaning and translation وس in dictionaries, word analysis, photo (وس) What are similar words and phrases وس
Dictionaries
1. [ وَ ] (ص، ق ) بر وزن و معنی بس باشد، چه در کلام فارسی با و واو به هم تبدیل می یابند. (انجمن آرا) (آنندراج )(برهان ). بس . (فرهنگ فارسی معین ). و در عربی حسب گویند. (برهان ). بس . (ناظم الاطباء).
◄ بسیار.
◄ چگونه . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
2. [ وَس س ] (ع اِ) عوض . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
◄ بسیار.
◄ چگونه . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
2. [ وَس س ] (ع اِ) عوض . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
Meaning ( وس ) In Dehkhoda Dictionary
(وَ) (اِ. ص . ق .) بس
Meaning ( وس ) In Moein Dictionary
Use in dialogues & International Phonetic
این وضعیت با کشتهشدن شیرو سگ نگهبان آنها توسط گرگها از یک طرف و بدبینی جمال کلامی نسبت به راهنمای محلیشان از طرف دیگر رفتهرفته به وضعیت دشواری تبدیل میشه که خاطرهٔ اون با گذشت سی سال هنوز روح دکتر جهانگیری رو عذاب میده
ʔin væzʔiyæt bɑ koʃteʃodæne ʃiru sæge negæhbɑne ʔɑnhɑ tævæssote gorghɑ ʔæz yek tæræf væ bædbiniye dʒæmɑle kælɑmi nesbæt be rɑhnemɑye mæhælliʃɑn ʔæz tæræfe digær ræfteræfte be væzʔiyæte doʃvɑri tæbdil miʃe ke xɑtreye ʔun bɑ gozʃæte se sɑl hænuz ruhe doktor dʒæhɑngiri ro ʔæzɑb mide
من مطابق میل ناتالی رفتار میکنم، اگرچه باهاس بگم که دختر دیگهای رو دوست دارم
mæn motɑbeqe meyle nɑtɑli ræftɑr mikonæm ʔægærtʃe bɑyes begæm ke doxtære digeyi ro dust dɑræm
همون شبی که قسم خوردی منو از جونت بیشتر دوست داری و تا آخر عمر کنار من میمونی، همون شبی که به من وعده دادی بزرگترین جشنهای ازدواج رو برام بگیری
hæmun ʃæbi ke qæsæm xordi mæno ʔæz dʒunet biʃtær dus dɑriyo tɑ ʔɑxære ʔomr kenɑre mæn mimuni hæmun ʃæbi ke be mæn væʔde dɑdi bozorgtærin dʒæʃnɑye ʔezdevɑdʒo bærɑm begiri
حالا با هم به نخستین قسمت نمایش آگوستوس گوش میکنیم
hɑlɑ bɑ hæm be noxostin qesmæte næmɑyeʃe ʔɑgustus guʃ mikonim
وسعت این زیرزمینها چه اندازه است
vosʔæte ʔin zirzæminhɑ tʃe ʔændɑzæst
چقدر لذتبخشه که انسان، بیچاره باشه، محکوم به مرگ باشه، اما دوستش داشته باشن
tʃeqædr lezzætbæxʃe ke ʔensɑn bitʃɑre bɑʃe mæhkum be mærg bɑʃe ʔæmmɑ duseʃ dɑʃte bɑʃæn
انتخاب وسیله رو به عهدهٔ خودت میگذارم
ʔentexɑbe væsilæ ro be ʔohdeye xodet migzɑræm
انقدم به من نگو بانوی من بانوی من، من و تو با هم دوستیم، مگه نه؟
ʔenqædæm be mæn nægu bɑnuye mæn bɑnuye mæn mæno to bɑ hæm dustim mæge næ
چه رنگ خوبیه، همون رنگیه که من دوست دارم
tʃe rænge xubiye hæmun rængi ke mæn dust dɑræm
برای یاد گرفتن وسعت خوبی بود
bærɑye yɑd gereftæn vosʔæte xubi bud
من تو رو به شیوهٔ خودم دوست دارم و تو منو به شیوهٔ خودت دوست داری
mæn to ro be ʃiveye xodæm dust dɑræm væ to mæno be ʃiveye xodet dust dɑri
همسایهٔ مهربون این زن فقیر و تنها یعنی آقای بینس وانگر به عنوان پدرخواندهٔ آگوستوس اونو غسل تعمید میده و بعد از انجام مراسم معمول از الیزابت میخواد که شب هنگام وقتی نوزاد خوابه یک آرزو که به نظر اون میتونه بهترین آرزوی یه مادر برای فرزندش باشه رو انتخاب کنه
hæmsɑyeye mehræbune ʔin zæne fæqiro tænhɑ yæʔni ʔɑqɑye bins vɑnger be ʔonvɑne pedærxundeye ʔɑgustus ʔuno qosle tæʔmid mide væ bæʔd ʔæz ʔændʒɑme mærɑseme mæʔmul ʔæz ʔelizɑbet mixɑd ke ʃæb hengɑm væxti nozɑd xɑbe yek ʔɑrezu ke be næzære ʔun mitune behtærin ʔɑrezuye ye mɑdær bærɑye færzændeʃ bɑʃæ ro ʔentexɑb kone
راستش داشتم فکر میکردم که تو هفته دیگه مجبورم چند روز برم بوستون
rɑsteʃ dɑʃtæm fek mikærdæm ke tu hæfteye dige mædʒburæm tʃænd ruz beræm boston
اما خیلی زود این فکر فراموش شد و ما وسایل سفر رو آماده کردیم
ʔæmmɑ xeyli zud ʔin fekr færɑmuʃ ʃod væ mɑ væsɑyele sæfær ro ʔɑmɑde kærdim
تا اینکه اصغر دوست صمیمی صادق برای او خبر آورد که نوچههای پهلوان رسمی کشور یعنی پهلوان اکبر خراسانی، جلوی زورخانهٔ دانگی شازده آقا عزیز پهلوان زورخانه را به مبارزه طلبیدند و او نیز قرار است نوچههایش را با نوچههای اکبر خراسانی کشتی بیاندازد
tɑ ʔinke ʔæsqær duste sæmimiye sɑdeq bærɑye ʔu xæbær ʔɑværd ke notʃehɑye pæhlævɑne ræsmiye keʃvær yæʔni pæhlævɑn ʔækbære xorɑsɑni dʒeloye zurxɑneye dɑngi ʃɑzde ʔɑqɑ ʔæziz pæhlævɑne zurxɑne rɑ be mobɑreze tælæbidænd væ ʔu niz qærɑr ʔæst notʃehɑyæʃ rɑ bɑ notʃehɑye ʔækbære xorɑsɑni koʃti biyændɑzæd
منظور من نه دبستانه و نه دوستیشون با اوآنا و زانفیرا و بقیه
mænzure mæn næ dæbestɑne væ næ dustiʃun bɑ ʔuʔɑnɑ væ zɑnfirɑ væ bæqiye
Use in text
و خدا خشکی را زمین نامید و اجتماع آبها را دریا نامید. و خدا دید که نیکوست. ,
و زمین نباتات را رویانید، علفی که موافق جنس خود تخم آورد و درخت میوهداری که تخمش در آن، موافق جنس خود باشد. و خدا دید که نیکوست. ,
و روشنیای برای کشتی بساز و آن را به ذراعی از بالا تمام کن. و درِ کشتی را در جنب آن بگذار، و طبقات تحتانی و وسطی و فوقانی بساز. ,
و تا سلطنت نمایند بر روز و بر شب، و روشنایی را از تاریکی جدا کنند. و خدا دید که نیکوست. ,
پس خدا نهنگان بزرگ آفرید و همهٔ جانداران خزنده را، که آبها از آنها موافق اجناس آنها پر شد، و همهٔ پرندگان بالدار را به اجناس آنها. و خدا دید که نیکوست. ,
قوس خود را در ابر میگذارم، و نشان آن عهدی که در میان من و جهان است، خواهد بود. ,
و هنگامی که ابر را بالای زمین گسترانم، و قوس در ابر ظاهر شود، ,
پس خدا حیوانات زمین را به اجناس آنها بساخت و بهایم را به اجناس آنها و همهٔ حشرات زمین را به اجناس آنها. و خدا دید که نیکوست. ,
و خدا روشنایی را دید که نیکوست و خدا روشنایی را از تاریکی جدا ساخت. ,
و خداوند خدا هر درخت خوشنما و خوشخوراک را از زمین رویانید، و درخت حیات را در وسط باغ و درخت معرفت نیک و بد را. ,
و طلای آن زمین نیکوست و در آنجا مروارید و سنگ جَزَع است. ,
از این سبب مرد پدر و مادر خود را ترک کرده، با زن خویش خواهد پیوست و یک تن خواهند بود. ,
لکن از میوهٔ درختی کهدر وسط باغ است، خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس مکنید، مبادا بمیرید.» ,
و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکوست و بنظر خوشنما و درختی دلپذیر و دانشافزا، پس از میوهاش گرفته، بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد. ,
و خداوند خدا رختها برای آدم و زنش از پوست بساخت و ایشان را پوشانید. ,